1 شمع فانوسم که در پرده است اشک افشاندنم از گرستن تر نگردد دامن پیراهنم
2 نیست شمعی در سرای من، ولی از سوز دل می درخشد همچو چشم شیر شبها روزنم
3 دشمنان را می کنم از چرب نرمی سازگار خار می گردد گل بی خار در پیراهنم
4 خون رحم آید به جوش از چشم شرم الود من دست خالی می رود گلچین برون از گلشنم
5 تا گسستم رشته پیوند از زال جهان سر برآورد از گریبان مسیحا سوزنم
6 بعد ایامی که گلها از سفر باز آمدند چون نسیم صبحدم می باید از خود رفتنم
7 شوق اگر صائب چنین گردد گریبانگیرمن می کند کوتاه دست خار را از دامنم