1 اهل دل را خواب تلخ مرگ بیداری بود شب زشکر خواب ما را خط بیزاری بود
2 سنگ راهی نیست چون تعجیل در راه طلب ریگ دایم در سفر از نرم رفتاری بود
3 بی شعوران را نسازد بیخبر رطل گران مست گردیدن زصهبا فرع هشیاری بود
4 ما عبث در عشق دندان بر جگر می افشریم بخیه بیکارست زخم تیغ چون کاری بود
5 در صدف گوهر زسنگینی گردیده است کف به روی دست دریا از سبکباری بود
6 می توان پوشید چشم از هر چه می آید به چشم آنچه نتوان چشم ازان پوشید بیداری بود
7 سختی ایام را صائب گوارا کن به صبر چاره این راه ناهموار همواری بود