1 دلی که خانه زنبور شد ز پیکانش شفای خستهدلان است شیره جانش
2 به خون خود نکند کشتهاش دهن شیرین ز بس که تشنه خون است تیغ مژگانش
3 به غیر عشق کدامین محیط خونخوارست که دست، پنجه مرجان شود ز دامانش ؟
4 امید گوهر سیراب ازین محیط مدار که غیر چین جبین نیست مد احسانش
5 نفسگداختگانند موجهای سراب که شستهاند ز جان دست در بیابانش
6 بساز با جگر تشنه همچو اسکندر نظر سیاه مگردان به آب حیوانش
7 به سرمه دل شب چشم خویش روشن دار که تیغ سینه شکافی است صبح خندانش
8 ز میر قافله عشق، رحم مدار که پر ز یوسف مصری است چاه نسیانش
9 ز خوان چرخ فرومایه دست کوته دار که قدر خود شکند هرکه بشکند نانش
10 به صدق هرکه برآورد دم ز دل صائب چو صبح ،مشرق خورشید شد گریبانش