1 دل ز غفلت چون خودآرایان به رنگ و بو منه چون گل از هر شبنمی آیینه بر زانو منه
2 نام خود را کوهکن کرد از سبکدستی بلند دست خود بر روی هم ای آهنین بازو منه
3 بستر بیگانه را هر تار، مار خفته ای است جز به خاک ای زاده خاک سیه پهلو منه
4 جوهر بیگانه ای این تیغ را در کار نیست بندی از چین جبین هر لحظه بر ابرو منه
5 برنمی دارد شراکت، حسن یکتا آمده است چشم بگشا نام لیلی را به هر آهو منه
6 بلبلان را دل به دست آور به شکرخنده ای از خجالت غنچه آسا دست خود بر رو منه
7 پاس وقت صحبت نازکخیالان را بدار بیطلب در خلوت ارباب معنی رو منه
8 نبض جان را نیست جز دست مسیحا محرمی شانه ای غیر از دل صدچاک بر گیسو منه
9 شیرمردان را کمی صائب فزونی جسته اند رتبه خود را برابر با سگ آن کو منه
دیدگاهها **