-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل به سر رفته است تا آن نقش پا را دیده است فرصتش بادا که محراب دعا را دیده است
2 می پرد چشمش که خورشید از کجا پیدا شود شبنم ما در فنای خود بقا را دیده است
3 ای غزال چین چه پشت چشم نازک می کنی؟ چشم ما آن چشمهای سرمه سا را دیده است
4 در پناه طره او گل ننازد چون به خویش؟ بر سر خود سایه بال هما را دیده است
5 از دم سرد حریفان کی شود افسرده دل؟ شمع ما پشت سر چندین صبا را دیده است
6 شعله جواله را طعن گرانجانی زند هر که وقت رقص آن گلگون قبا را دیده است
7 پشت دست از پنجه مرجان گذارد بر زمین بحر تا تردستی مژگان ما را دیده است
8 دام راه ما خشن پوشان نگردد موج صوف چشم ما چین جبین بوریا را را دیده است
9 صائب این دل کز حریم سینه ام بی جا نشد رفته از جا تا اداهای بجا را دیده است