- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل مدام از خط و زلف یار می گوید سخن هر که سودایی شود بسیار می گوید سخن
2 نیست مانع چشم او را خواب ناز از گفتگو آنچنان کز بیخودی بیمار می گوید سخن
3 در صف آزاد مردان کمترست از جوز پوچ هر سبک مغزی که از دستار می گوید سخن
4 پیش رخساری که می لغزد بر او پای نگاه ساده لوح آن کس که از گلزار می گوید سخن
5 با پشیمانی نگردد قدرت گفتار جمع نیست نادم هر که ز استغفار می گوید سخن
6 هر که گرد حرف حرف خود نگردد بارها گر بود مرکز، که بی پرگار می گوید سخن
7 می کند نزدیک راه عیبجویان را به خود کارپردازی که دور از کار می گوید سخن
8 نیست ساحل را ز راز سینه دریا خبر وای بر مستی که با هشیار می گوید سخن
9 می کند ناقص عیاری های خود را سکه دار کاملی کز درهم و دینار می گوید سخن
10 عقل میدان سخن بر عاقلان کرده است تنگ ورنه مجنون با در و دیوار می گوید سخن
11 می شود کوته به اندک روزگاری عمر او هر که صائب چون قلم بسیار می گوید سخن