-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شکوه از گردش گردون ز بصیرت دورست گوی چوگان قضا در حرکت مجبورست
2 ساخت هر زخم تو لب تشنه زخم دگرم آب تیغ تو هم ای کان ملاحت شورست!
3 خصم بیجا به زبردستی خود می نازد زودتر پاره کند زه، چو کمان پرزورست
4 گوهر شوخ، گریبان صدف پاره کند چرخ اگر تربیت ما نکند معذورست
5 شوربختی چه کند با دل صد پاره ما؟ زخم ما در جگر تیغ قضا ناسورست
6 غور کن غور، که چون آینه بی زنگار زره جوهر ما زیر قبا مستورست
7 از دم صبح چو اوراق خزان انجم ریخت همچنان شمع به تاج زر خود مغرورست
8 بیشتر گشت سیه کاریم از موی سفید حرص را گرمی هنگامه ازین کافورست
9 زر میندوز که چون خانه پر از شهد شود آن زمان وقت جلای وطن زنبورست
10 حسن را ملک ز بیماری چشم آبادست عشق را خانه ز ویرانی دل معمورست
11 تابع مطرب تردست بود وجد و سماع چرخ در گرد بود تا سر ما پرشورست
12 معنی روشن و خورشید، گل یک چمنند فکر صائب نتوان گفت چرا مشهورست