- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گل اندامی که من دارم نظربرروی گلرنگش ز رنگ آفتابی، آفتابی می شود رنگش
2 نمی دانم قماش دست سیمینش، همین دانم که کار مومیایی می کند باشیشه ام سنگش
3 نمی آید برون از خانه از شرم تماشایی ز بس چسبیده براندام سیمین جامه تنگش
4 چه باشد صلح آن شیرین پسر را چاشنی یارب که چون حلوای صلح از عاشقان دل می برد جنگش
5 بود چون سبزه زیر سنگ از نشو و نما عاجز زبان عرض حال من زتمکین گرانسنگش
6 چه باشد حال دل در دست او یارب،که می پیچد به خود چون زلف جوهر بیضه فولاد درچنگش
7 ز ترک تنگ چشمی مردمی صائب طمع دارم که تلخ افتاده چون بادام کوهی دیده تنگش