-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آفتاب آتشین رخسار، داغ حسن اوست شمع یک پروانه پای چراغ حسن اوست
2 داروی بیهوشی ارباب بینش گشته است گر چه خط عنبرین درد ایاغ حسن اوست
3 گر چه از خط آفتابش روی در زردی گذاشت همچنان ناز بهاران در دماغ حسن اوست
4 هیچ پروایی ندارد از نسیم آه سرد روغن خورشید گویا در چراغ حسن اوست
5 آن که مژگانش ترازو می شد از دل خلق را این زمان خار سر دیوار باغ حسن اوست
6 همچو صائب بلبلی کز نغمه اش خون می چکد روزگاری شد که در بیرون باغ حسن اوست