- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل بی غبار از لب خاموش می شود از جوهر آب آینه خس پوش می شود
2 بی مغز را کند دهن بسته مغزدار خوان تهی نهفته به سرپوش می شود
3 در هر کجا فسانه چشم تو سر کنند چشم غزال، خواب فراموش می شود
4 از صبح اگر خموش شود شمع دیگران روشن دلم ز صبح بناگوش می شود
5 گردش ز جا نخیزد اگر خاک ره شود هر کس که از خرام تو مدهوش می شود
6 بار سلاح عاریه مردان نمی کشند دریا ز موج خویش زره پوش می شود
7 تلخی که نوش جان کنی آن را، شود شکر نیشی که در جگر شکنی نوش می شود
8 می حسن را ز پرده شرم آورد برون گل در شکفتگی همه آغوش می شود
9 چون آب ازانفعال فرو می رودبه خاک سروی که با نهال تو همدوش می شود
10 صائب خموش باش که در مجلس شراب می عاجز از پیاله خاموش می شود