غبار غم به می از جان غم از صائب تبریزی غزل 3048

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

غبار غم به می از جان غم پرور نمی خیزد

1 غبار غم به می از جان غم پرور نمی خیزد به شستن از گهر گرد یتیمی بر نمی خیزد

2 فغان بی اثر در سینه عاشق نمی باشد ازین فولاد یک شمشیر بی جوهر نمی خیزد

3 غریبی رتبه اهل سخن را می کند ظاهر که تا در بحر باشد، نکهت از عنبر نمی خیزد

4 به زیر کوه غم دل همچنان بیطاقتی دارد سبکباری ازین کشتی به صد لنگر نمی خیزد

5 امید رستگاری نیست بی افتادگی، اما کسی کز طاق دل افتاد هرگز برنمی خیزد

6 نگردد پرده دار خبث باطن جامه زرین نجاست از نهاد سگ به طوق زر نمی خیزد

7 به دل دارم غباری از خط عنبرفشان او که چون گرد یتیمی از رخ گوهر نمی خیزد

8 به سعی آستین غمگساران کی هوا گیرد؟ غبار خاطری کز دامن محشر نمی خیزد

9 زمخموران که آبی در دل شب می خورد صائب؟ که بیتابانه آه از جان اسکندر نمی خیزد

عکس نوشته
کامنت
comment