-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 غبار خط تو از دل به هیچ باب نرفت خط غبار به افشاندن از کتاب نرفت
2 نمی توان غم دل را به خنده بیرون برد ز خنده رویی گل تلخی از گلاب نرفت
3 ستاره سوختگی را علاج نتوان کرد ز داغ لاله سیاهی به هیچ باب نرفت
4 به جرم این که کله گوشه بر محیط شکست ز تیغ موج چها بر سر حباب نرفت
5 ز سوز سینه ما هیچ کس نشد آگاه ازین خرابه برون دود این کباب نرفت
6 نریخت تا گهر عاریت ز دامن خویش غبار تیرگی از چهره سحاب نرفت
7 یکی هزار شد از وصل بیقراری من به قرب دریا از موج پیچ و تاب نرفت
8 نظر به قطره و دریا یکی است نسبت من چو ریگ، تشنگی من به هیچ آب نرفت
9 به آب خضر بنای حیات خود نرساند کسی که بر سر پیمانه چون حباب نرفت
10 اگر چه صد در توفیق باز شد صائب گدای ما ز در دل به هیچ باب نرفت