-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قطره آن کس که پی آب به ظلمت می زد کاش خود را به دم تیغ شهادت می زد
2 دید تا روی تو، چون گل همه تن دامن شد آن که بر آتش من آب نصیحت می زد
3 این زمان نامه اعمال گنهکاران است بر رویی که دم از صبح قیامت می زد
4 گر چه روی سخنش بود به ظاهر با غیر نمکی بود که ما را به جراحت می زد
5 سیر صحرای شکرخیز قناعت کردم چون شکر، مور در او جوش حلاوت می زد
6 آن که می بست به ظاهر در صحبت بر خلق با دو صد دست به باطن در شهرت می زد
7 گنبد مسجد شهر از همه فاضلتر بود گر به عمامه کسی کوس فضیلت می زد
8 از بلندی نظر بود نه از بیخبری همت صائب اگر پای به دولت می زد