1 روزگار طرب و نوبت غم می گذرد ماتم و سور جهان زود ز هم می گذرد
2 خواب آسودگی و عرصه هستی، هیهات صبح ازین مرحله با تیغ دو دم می گذرد
3 چه کند عرصه ایجاد به دلتنگی ما؟ سخن از تنگی صحرای عدم می گذرد
4 ماه و خورشید نتابند رخ از سیلی عشق سکه را حکم به دینار و درم می گذرد
5 هیچ کس نیست که در فکر دل خود باشد عمر مردم همه در فکر شکم می گذرد
6 لب لعل تو به این آب نخواهد ماندن دور فرماندهی خاتم جم می گذرد
7 این چه چشم است که از غمزه بی زنهارش آب تیغ از سر آهوی حرم می گذرد
8 صائب از اهل حسد می گذرد بر دل من آنچه بر آینه از صحبت نم می گذرد
دیدگاهها **