1 روزی که مرا موج نفس دام سخن شد شدطوطی چرخ آینه وواله من شد
2 هر مد فغان کز دل پردرد کشیدم شد شاخ گل وسر خط مرغان چمن شد
3 در خدمت آیینه دل صرف شدی کاش عمری که مرا صرف به پرداز سخن شد
4 هر آه که بی خواست برآمدزدل من از بهر برون آمدن از خویش رسن شد
5 برپیری من چرخ سیه کاسه نبخشید هرچندکه هرموبه تنم تیغ وکفن شد
6 هشدار که از باغ سرافکنده برون رفت هر کس که مقید به تماشای چمن شد
7 از تبت وارونه خط هرشکن زلف آغوش وداع دل سرگشته من شد
8 صائب گره دل به تکلف بگشاید دستی که گرفتار سر زلف سخن شد
دیدگاهها **