- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شعور از زاهد خشک آن لب می نوش می گیرد زسنگ خاره دل آن چشم بازیگوش می گیرد
2 توان از بندگی آزادگان را صید خود کردن که قمری سرو را از طوق در آغوش می گیرد
3 سبوی باده را از دست هم گیرند مخموران نباشد بار بر دل هر که بار از دوش می گیرد
4 به همواری زفکر خصم بدگوهر مشو ایمن که اکثر پای مردم را سگ خاموش می گیرد
5 زراه بردباری خصم را شیرین زبان کردم که موم از نیش زنبوران به نرمی نوش می گیرد
6 بود بالاتر از گفتار، شان مهر خاموشی نگیرد خوان زنعمت آنچه از سرپوش می گیرد
7 چو مژگان می شود خار سر دیوارها رنگین چنین از ناله ام گر خون گلها جوش می گیرد
8 زبان خار تهمت کوته است از پاکدامانان به جرأت شمع را فانوس در آغوش می گیرد
9 به من صائب کجا همچشم گردد ابر نیسانی؟ که دریا از صدف پیش سر شکم گوش می گیرد