-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روشن ز نور صدق بود جان صبحگاه بی وجه نیست چهره خندان صبحگاه
2 ز انجم سپهر زر همه شب جمع می کند بهر نیاز مقدم سلطان صبحگاه
3 عمر ابد که یافت ز آب حیات، خضر یک مد نارساست ز دیوان صبحگاه
4 گر خضر یافت زندگی از آب زندگی عالم حیات یافت ز احسان صبحگاه
5 چون آب خضر نیست سیه کاسه و بخیل عام است فیض چشمه حیوان صبحگاه
6 از نور صدق، دیده شوخ ستارگان گردید محو چهره تابان صبحگاه
7 بادام چشم را به شکر غوطه ها دهد قند مکرر لب خندان صبحگاه
8 آید ز فیض صدق طلب بی مزاحمت گرم از تنور سرد برون نان صبحگاه
9 چون مغز پسته غوطه به تنگ شکر دهد طوطی چرخ را شکرستان صبحگاه
10 تا از شفق نگشته به خون شیر او بدل بردار کام خویش ز پستان صبحگاه
11 وقت طلوع را به شکرخواب مگذران چشم آب ده ز شمسه ایوان صبحگاه
12 زنهار رومتاب ازین آستان که هست چرخ از ستاره، ریزه خور خوان صبحگاه
13 فریاد مرغکان سحرخیز این بود کای خوابناک، جان تو و جان صبحگاه!
14 در دیده تو پرده خواب دگر شود خالی اگر کنند نمکدان صبحگاه
15 صائب رخ گشاده بود مشرق امید کوته مساز دست ز دامان صبحگاه