روشن ز نور صدق بود جان از صائب تبریزی غزل 6611

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

روشن ز نور صدق بود جان صبحگاه

1 روشن ز نور صدق بود جان صبحگاه بی وجه نیست چهره خندان صبحگاه

2 ز انجم سپهر زر همه شب جمع می کند بهر نیاز مقدم سلطان صبحگاه

3 عمر ابد که یافت ز آب حیات، خضر یک مد نارساست ز دیوان صبحگاه

4 گر خضر یافت زندگی از آب زندگی عالم حیات یافت ز احسان صبحگاه

5 چون آب خضر نیست سیه کاسه و بخیل عام است فیض چشمه حیوان صبحگاه

6 از نور صدق، دیده شوخ ستارگان گردید محو چهره تابان صبحگاه

7 بادام چشم را به شکر غوطه ها دهد قند مکرر لب خندان صبحگاه

8 آید ز فیض صدق طلب بی مزاحمت گرم از تنور سرد برون نان صبحگاه

9 چون مغز پسته غوطه به تنگ شکر دهد طوطی چرخ را شکرستان صبحگاه

10 تا از شفق نگشته به خون شیر او بدل بردار کام خویش ز پستان صبحگاه

11 وقت طلوع را به شکرخواب مگذران چشم آب ده ز شمسه ایوان صبحگاه

12 زنهار رومتاب ازین آستان که هست چرخ از ستاره، ریزه خور خوان صبحگاه

13 فریاد مرغکان سحرخیز این بود کای خوابناک، جان تو و جان صبحگاه!

14 در دیده تو پرده خواب دگر شود خالی اگر کنند نمکدان صبحگاه

15 صائب رخ گشاده بود مشرق امید کوته مساز دست ز دامان صبحگاه

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر