1 دیده روشن از فروغ آشنایی می شود رزق چشم است آنچه صرف روشنایی می شود
2 هر که خاک نیستی در چشم خود بینی نریخت گرچه در خلوت کند طاعت ریایی می شود
3 نقش شیرین بست راه گفتگو بر کوهکن سخت رویی سد راه آشنایی می شود
4 رشته پیوند یاران را بریدن سهل نیست چهره برگ خزان زرد از جدایی می شود
5 این گشایشها که در بیگانگی من دیده ام حیف از اوقاتی که صرف آشنایی می شود
6 می خورندش مردم کوتاه بین آخر به چشم هر که چون مه فربه از نور گدایی می شود
7 ناخن تدبیر بیجا خون خود را می خورد عقده دل، باز از بی دست و پایی می شود
8 هر سرایی را چراغی هست صائب در جهان خانه دل روشن از نور خدایی می شود