1 نفس از سینه ام از بس به خون آغشته می آید سخن از لب مرا بیرون چو خون از کشته می آید
2 ز اشک و آه مگسل گردل روشن طمع داری که نبض آن گهر در کف ازین سررشته می آید
3 شود صاحب بصیرت هر که پوشد دیده از دنیا گشاد این حباب از چشم بر هم هشته می آید
4 بلای آسمان را از که می آید عنا نداری؟ که پرزورست سیلی کز فراز پشته می آید
5 مظفر می شود هر کس زدنیا روی گردان شد درین پیکار فتح از لشکر برگشته می آید
6 کدامین شاخ گل دامن کشان زین بزم بیرون شد؟ که بوی گل به مغزم از چراغ کشته می آید
7 کدامین دل زپیچ و تاب گردیده است خون یارب؟ که باد امروز از زلفش به خون آغشته می آید
8 چه نقش تازه ای بر آب زد بیرحمیش صائب؟ کز آن کو، نامه بر با نامه ننوشته می آید