- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جسم اگر ازیکدگر ریزد غباری گو مباش روح اگر ازتن هواگیرد بخاری گو مباش
2 برنیاید صبح راگر دست مهر از آستین بردل آفاق دست رعشه داری گو مباش
3 گر زجولان باز ماند آسمان طفل طبع خاکدان دهر را دامن سواری گو مباش
4 گر نباشد آسمان و ثابت و سیار او گلخن ایجاد را دود وشراری گو مباش
5 از زمین و آسمان عالم اگر خالی شود برسر گور خرابی سوکواری گو مباش
6 ما حریف برق جانسوز حوادث نیستیم مزرع امید ما را نوبهاری گومباش
7 نفس رادر دست اگر نبود عنان اختیار درکف بدمست تیغ آبداری گو مباش
8 دست ما خالی اگر باشد ز دنیای خسیس یوسف گل پیرهن رامشت خاری گو مباش
9 گر چراغ مه شود بر چرخ مینایی خموش کرم شب تابی میان سبزه زاری گو مباش
10 نیست صائب شکوه ای از ساده لوحیها مرا برید بیضای من نقش و نگاری گو مباش