- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مهر خاموشی کند کوته زبان تقریر را این سپر دندانه می سازد دم شمشیر را
2 قامت خم، نفس را هموار نتوانست کرد از کجی، زور کمان بیرون نیارد تیر را
3 شد زبان شکر از سودای او رگ در تنم نیست از زندان یوسف شکوه ای زنجیر را
4 از سفیدی دیده یعقوب شد صبح امید منزلی جز قصر شیرین نیست جوی شیر را
5 در به دست آوردن زلفش مرا تقصیر نیست این ره خوابید کوته می کند شبگیر را
6 شیرمردان را نمی باشد به زینت التفات نیست غیر از خون نگاری دست و پای شیر را
7 با علایق برنمی آیی، مجرد شو که نیست غیر عریانی علاج این خار دامنگیر را
8 تیر کج صائب همان بهتر که باشد در کمان از جگر بیرون میاور آه بی تأثیر را