باده تلخی که از بویش دل از صائب تبریزی غزل 930

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

باده تلخی که از بویش دل منصور ریخت

1 باده تلخی که از بویش دل منصور ریخت عشق آتشدست در مغز من پرشور ریخت

2 از لب خاموش من مهر خموشی برنداشت باده تلخی که نقش از کاسه منصور ریخت

3 مشت خاک ما چه باشد پیش شوخی های حسن؟ این همان برق است کز یک نوشخندش طور ریخت

4 گفتگوی عشق با اهل خرد حیف است حیف این جواهر سرمه را نتوان به چشم کور ریخت

5 هر سخن گوشی و هر می ساغری دارد جدا شربت سیمرغ نتوان در گلوی مور ریخت

6 از دل خم جلوه گر شد در لباس آفتاب هر فروزان اختری کز طارم انگور ریخت

7 من که سنگ خاره عاجز بود در دستم چو موم دیدن آن سنگدل از پنجه من زور ریخت

8 خرمنی در دامن صحرای محشر سبز کرد هر که مشت دانه ای در رهگذار مور ریخت

9 غنچه هشیارست و بلبل مست، گویا از حجاب جام خود را در گریبان غنچه مستور ریخت

10 برنیارد هیچ کس صائب سر از نیرنگ حسن خون نزدیکان ز شوق یک نگاه دور ریخت

عکس نوشته
کامنت
comment