1 حرف عقبی که درین نشأه کنی تقریرش همچو خوابی است که درخواب کنی تعبیرش
2 عشق از پرده ناموس برون می آید این نه شمعی است که فانوس کند تسخیرش
3 بی نیازی است محبت که به تکلیف گناه دست در گردن یوسف نکند زنجیرش
4 هر که را دایره خلق وسیع افتاده است چار دیوار عناصر نکند دلگیرش
5 جز دهان توکه در سبزه خط پنهان شد نکته ای نیست که پوشیده کندتفسیرش
6 آنچه روشن به من از شوخی آن حسن شده است چشم آیینه به صد سال نبیند سیرش
7 هرکه بیرون رود از شهر به امید نجات حکم عشق است نظر بندکند نخجیرش
8 می رسند اهل قلم از سخن آخر به نوال این نه طفلی است کز انگشت نزاید شیرش
9 صائب ازحلقه این سخت کمانان سخن خامه ماست که بر سنگ نیامد تیرش