1 ز مغز پوچ برون آرزو نمیآید که بوی باده برون از کدو نمیآید
2 چرا ز پا ننشینند غافلان حریص ز پای خفته اگر جستجو نمیآید
3 به غیر اشک که شوید ز دل غبار ملال دگر ز هیچ کس این شستشو نمیآید
4 سری که داغ جنون برگرفت از خاکش چو آفتاب به افسر فرونمیآید
5 فغان که شبنم ما با کمند جذبه مهر برون ز دایره رنگ و بو نمیآید
6 صفای طلعت دل در گداز تن بسته است ز آب آینه این شستشو نمیآید
7 سری که ره به گریبان فکر رنگین برد به سیر گلشن جنت فرونمیآید
8 به غیر میْکشی از کارها دگر کاری ز دست کوته من چون سبو نمیآید
9 فتاد راه کدام آفتاب رو به چمن که رنگ رفته گلها به رو نمیآید
10 ز عجز نیست ز قحط سخنشناسان است ز من چو طوطی اگر گفتگو نمیآید
11 بشوی دست ز جان در حریم عشق درآی که کس به طوف حرم بیوضو نمیآید
12 ز آفتاب نظر آب دادهام صائب به چشم من مه ناشسته رو نمیآید