1 همین نه سینه ما آه صبحگاه ندارد زمانه ای است که در سینه صبح آه ندارد
2 نسیم تفرقه خاطرست جنبش مژگان من و سراسر دشتی که یک گیاه ندارد
3 کمند جاذبه مسطر کشیده است زمین را چه شد به ظاهر اگر کعبه شاهراه ندارد
4 ز قرب آینه در دل غبار رشک ندارم که چشم شیشه دلان جوهر نگاه ندارد
5 ز شرم عفو نگردد سفید در صف محشر کسی که در کف خود نامه سیاه ندارد
6 زبان لاف بریده است در قلمرو معنی حباب قلزم ما باد در کلاه ندارد
7 چه نسبت است به یوسف عزیزکرده مارا صفای چشمه خورشید آب چاه ندارد
8 مدار چشم ترحم ز چرخ کاهکشانش که کس خلاصی ازین آب زیر کاه ندارد
9 دلی که نیست در او گوشه ای ز وسعت مشرب چوخانه ای است که ایوان وپیشگاه ندارد
10 بس است مصرع رنگین دلیل فطرت صائب که هیچ مدعیی این چنین گواه ندارد