1 آن آفت جان بر سر انصاف نیامد آن تلخ زبان بر سر انصاف نیامد
2 مور خط ازان تنگ شکر گرد برآورد آن مور میان بر سر انصاف نیامد
3 چیدند وکشیدند گلاب از گل کاغذ آن غنچه دهان بر سر انصاف نیامد
4 کردم به فسون نرم کمان مه نو را آن سخت کمان بر سر انصاف نیامد
5 هر چند که از خرمن ما دود بر آمد آن برق عنان بر سر انصاف نیامد
6 دین و دل و عقل و خرد و هوش فشاندم آن دشمن جان بر سر انصاف نیامد
7 یک عمر خضر در قدم او گذراندم آن سرو روان بر سر انصاف نیامد
8 گفتیم که انصاف دهد چرخ پس از مرگ مردیم وهمان بر سر انصاف نیامد
9 هر چند که صد عمر خضر دید به رویش چشم نگران بر سر انصاف نیامد
10 هر چند که صائب زنی کلک شکر ریخت آن پسته دهان بر سر انصاف نیامد