1 از سواد شهر وحشت میکند دیوانهام میکشد از لفظ دامن معنی بیگانهام
2 داغ دارد پاکی دامان من فانوس را شمع را دست حمایت میشود پروانهام
3 دل به درد آید ز عاجزنالی من سنگ را آسیا را بازمیدارد ز گردش دانهام
4 خانه من چون کمان پاک است از اسباب عیش پر برآرد میهمان چون تیر در کاشانهام
5 باده گلرنگ نتواند مرا سیراب کرد میمکد انگشت ساقی را لب پیمانهام
6 گرچه چشم نوبهار از لاله من روشن است باده را میسوزد از لبتشنگی پیمانهام
7 با خرابیهای ظاهر باطنی دارم چو گنج جغد باشد نیل چشم زخم در ویرانهام
8 گرچه زندانی است دست خالیم در آستین کارساز عالمی از همت مردانهام
9 نیست از موج حوادث بر دلم صائب غبار جوهر شمشیر باشد ابجد طفلانهام
دیدگاهها **