- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترا از خواندن مکتوب من تنگ است می دانم جواب نامه ناخوانده ام جنگ است می دانم
2 ز آه و ناله بیجا چرا خود را سبک سازم؟ که تمکینش به کوه قاف همسنگ است می دانم
3 نیم از دورباش خار و منع باغبان درهم که با خونین دلان آن غنچه یکرنگ است می دانم
4 چه دل در وعده شب در میان زلف او بندم؟ مرا صبح امید آن خط شبرنگ است می دانم
5 به اشک گرم و آه سرد خود امیدها دارم دل بیرحم او هر چند سنگ است می دانم
6 به نعل واژگون نتوان مرا گمراه گرداندن تغافل، التفات و آشتی جنگ است می دانم
7 امید بوسه هر دم دستگاه تازه می چیند ز خط هر چند وقت آن دهان تنگ است می دانم
8 به رنگ تازه ای در هر دهن نالیدن بلبل ز رنگ آمیزی آن حسن بیرنگ است می دانم
9 از آن چون زخم می سازم گریبان پاره از شادی که خونم رزق آن لبهای گلرنگ است می دانم
10 چرا صائب ز سنگ کودکان پهلو تهی سازم؟ گشاد کار من چون شیشه از سنگ است می دانم