- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را گرفت خیل پری در میان سلیمان را
2 شکار هاله بود ماه و آن خط مشکین به دام هاله کشید آفتاب تابان را
3 تن لطیف ترا عطر، خار پیرهن است به بوی گل مگشا چاک آن گریبان را
4 مشو ز حال دل ای یار تازه خط غافل که نیست جز دل ما شمعی این شبستان را
5 به حکمت از لب خود مهر خامشی بردار به دست دیو مده خاتم سلیمان را
6 ز جان درین تن خاکی مجوی جوش نشاط که در تنور، نفس سوخته است طوفان را
7 به ما حرارت دوزخ چه می تواند کرد؟ اگر ز ما نستانند چشم گریان را
8 ز حال راهروان غافلم، همین دانم که هست توشه ز دل خضر این بیابان را
9 ز دود آه، لب تازه خط او صائب سیاه خانه نشین کرد آب حیوان را