1 چنین از خون اگر دامان آن گل لاله گون گردد زدامنگیری او آستینها جوی خون گردد
2 زهم پاشید دلها تا بریدی زلف مشکین را پریشان می شود لشکر علم چون سرنگون گردد
3 به عمر نوح نتوان از گرستن داد بیرونش دلی کز کاوش مژگان او دریای خون گردد
4 نفس در سینه خاکستر شود صحرانوردان را غبار خاطرم گر دامن دشت جنون گردد
5 گل خورشید دارد غنچه نیلوفرش در بر چو گردون هر تنی کز سنگ طفلان نیلگون گردد
6 زنقش خوبرویان می رود کوه گران از جا مگر تمکین شیرین بند پای بیستون گردد
7 مکن صائب پریشان همت خود را به هر کاری که صاحب فن نگردد هر که خواهد ذوفنون گردد