- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهار شد که ببندند در گلستان را شکوفه پنبه شود گوش باغبانان را
2 هزار بار فزون شمع آسیا کرده است غبار خاطر من آفتاب تابان را
3 حباب نیست، که از شرم لعل سیرابش عرق به جبهه نشسته است آب حیوان را
4 ز ماهتاب بناگوش یار می آید که شیر مست کند ریگ این بیابان را
5 صدف به کد یمین رزق خویش می گیرد عبث به جود ستایش کنند نیسان را
6 چه ساده ام که به دست تهی طمع دارم که پر ز بوسه کنم چاه آن زنخدان را
7 ز جرم عشق نهان داشتن پشیمانم نمک چشیده و دزدیده ام نمکدان را
8 بهشت سرمه ازین خاک می برد صائب به مصر و شام چه نسبت بود صفاهان را؟