بهار دربغل غنچه ریخت از صائب تبریزی غزل 4694

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر

1 بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر کند کریم به سایل نهفته احسان زر

2 زهرکه دل بگشاید ترا گرامی دار که گل دهدبه نسیم سحر به دامان زر

3 مدارحاصل خود را ز غمگساردریغ که می دهند به می بی دریغ مستان زر

4 چو غنچه زر به گره اهل دل نمی بندند که هست برگ خزان پیش باددستان زر

5 همان ز حرص پرددیده ات چوموج سراب اگر به فرض شود ریگ این بیابان زر

6 بهوش باش که دندان نمودن است از شیر شد به روی تو گرچون ستاره خندان زر

7 نبسته است چنان فلس را به تن ماهی که خواجه بسته زحرص خسیس برجان زر

8 چنان که مار شود اژدهازطول زمان شود بلای خداچون رودبه همیان زر

9 ز ریگ روغن بادام می کشدصائب گرفت هرکه به ابرام ازبخیلان زر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر