-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر کند کریم به سایل نهفته احسان زر
2 زهرکه دل بگشاید ترا گرامی دار که گل دهدبه نسیم سحر به دامان زر
3 مدارحاصل خود را ز غمگساردریغ که می دهند به می بی دریغ مستان زر
4 چو غنچه زر به گره اهل دل نمی بندند که هست برگ خزان پیش باددستان زر
5 همان ز حرص پرددیده ات چوموج سراب اگر به فرض شود ریگ این بیابان زر
6 بهوش باش که دندان نمودن است از شیر شد به روی تو گرچون ستاره خندان زر
7 نبسته است چنان فلس را به تن ماهی که خواجه بسته زحرص خسیس برجان زر
8 چنان که مار شود اژدهازطول زمان شود بلای خداچون رودبه همیان زر
9 ز ریگ روغن بادام می کشدصائب گرفت هرکه به ابرام ازبخیلان زر