1 ای بهار آفرینش گرده سیمای تو رشته جانها خس و خاشاک از دریای تو
2 جوی خون از دیده خورشید می سازد روان چهره خاک از فروغ لاله حمرای تو
3 خاک تا گردن میان آب پنهان گشته است بس که می سوزد دلش از آتش سودای تو
4 دامن بی طاقتان را خاک نتواند گرفت چون شرر از سنگ می آید برون جویای تو
5 گوهر دلها ز گلزار تو عقد شبنمی است رشته جانها رگ ابری است از دریای تو
6 خاک شد بیدار از خواب گران نیستی از عرق افشانی رخسار جان افزای تو
7 تیغ اگر بارد به فرقش، همچنان آسوده است بس که حیران است صائب در رخ زیبای تو
دیدگاهها **