سخن تانگردد چو موی میانش از صائب تبریزی غزل 5089

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

سخن تانگردد چو موی میانش

1 سخن تانگردد چو موی میانش محال است آید برون ازدهانش

2 به مژگان دگر بازگشتن ندارد نگاهی که افتد به سرو روانش

3 ز بس لطف، چون رشته از عقد گوهر نمایان بود مغز ازاستخوانش

4 دل پر مرا خالی آن روز گردد که از بوسه خالی کنم بوسه دانش

5 مجویید اسلام ازان نامسلمان که زنار باشد ز موی میانش

6 مجرد زالفاظ گردد چو معنی سخن تا برآید ز تنگ دهانش

7 مرا برده ازراه بیرون عزیزی که گل یک پیاده است از کاروانش

8 منه تهمت گوشه گیری به عنقا که از کوه قاف است سنگ نشانش

9 دل سنگ شد آب صائب زآهم نشد نرم گردد دل پاسبانش

عکس نوشته
کامنت
comment