- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سخن تانگردد چو موی میانش محال است آید برون ازدهانش
2 به مژگان دگر بازگشتن ندارد نگاهی که افتد به سرو روانش
3 ز بس لطف، چون رشته از عقد گوهر نمایان بود مغز ازاستخوانش
4 دل پر مرا خالی آن روز گردد که از بوسه خالی کنم بوسه دانش
5 مجویید اسلام ازان نامسلمان که زنار باشد ز موی میانش
6 مجرد زالفاظ گردد چو معنی سخن تا برآید ز تنگ دهانش
7 مرا برده ازراه بیرون عزیزی که گل یک پیاده است از کاروانش
8 منه تهمت گوشه گیری به عنقا که از کوه قاف است سنگ نشانش
9 دل سنگ شد آب صائب زآهم نشد نرم گردد دل پاسبانش