1 سودای عشق ما را بی نام وبی نشان کرد از ما چه می توان بردباماچه می توان کرد
2 از خواب غفلت ما در سنگ چون شرر ماند شوقی که کوهها را ابر سبک عنان کرد
3 امید خانه سازی از عاشقان مدارید از خارخار نتوان سامان آشیان کرد
4 شوری که در دل ماست شوقی که در سرماست از سنگ می تواند سرچشمه ها روان کرد
5 شیرین کلامی ما کاری که کرد با ما چون خواب صبح ما را در دیده ها گران کرد
6 ای ابر بی مروت تا چند خشک مغزی ما را غبار خاطر از دیده ها نهان کرد
7 با شوخ چشمی عشق کوه شکیب هیچ است در سنگ این شرررا پنهان نمی توان کرد
8 سررشته تأمل هر کس که داد از دست چون شمع صائب آخر سردرسرزبان کرد