تا از خودی خود نبریدند از صائب تبریزی غزل 6416

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

تا از خودی خود نبریدند عزیزان

1 تا از خودی خود نبریدند عزیزان چون نی به مقامی نرسیدند عزیزان

2 چون عمر سبکسیر ازین عالم پرشور رفتند و به دنبال ندیدند عزیزان

3 دادند به معشوق حقیقی دل و جان را یوسف به زر قلب خریدند عزیزان

4 دیدند که در روی زمین نیست پناهی در کنج دل خویش خزیدند عزیزان

5 تا قطره خود گوهر شهوار نمودند از بحر چه تلخی نکشیدند عزیزان

6 تا آب نمودند دل خویش چو شبنم در چشمه خورشید رسیدند عزیزان

7 خارست نصیب تو ز گلزار، وگرنه از خار چه گلها که نچیدند عزیزان

8 فقری که تو امروز به هیچش نستانی با سلطنت بلخ خریدند عزیزان

9 در قید فرنگ آن که نیفتاده چه داند کز جسم گرانجان چه کشیدند عزیزان

10 کردند به اکسیر رضا شهد مصفا تلخی اگر از خلق شنیدند عزیزان

11 نظارگیان تو ز کونین بریدند از یوسف اگر دست بریدند عزیزان

12 صائب نرسیدند به سر منزل مقصود تا پای به دامن نکشیدند عزیزان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر