چنان کز آن لب خامش عتاب از صائب تبریزی غزل 3719

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

چنان کز آن لب خامش عتاب می بارد

1 چنان کز آن لب خامش عتاب می بارد ز آرمیدن ما اضطراب می بارد

2 ترست از عرق شرم چهره تو مدام ستاره دایم ازین آفتاب می بارد

3 به چشم عاشق لب تشنه سبزه لب جوست اگرچه زهر ز تیغ عتاب می بارد

4 که گفته است در ابر سفید باران نیست؟ که شرم حسن ز روی نقاب می بارد

5 دگر کدام جگر تشنه را گداخته است؟ که آب رحم ز موج سراب می بارد

6 کمر به خون که بسته است تیغ غمزه او؟ که همچو جوهر ازو پیچ و تاب می بارد

7 ز خنده که فتاده است در دلم آتش؟ که جای اشک، نمک زین کباب می بارد

8 ز غافلان چه توقع، که در زمانه ما ز روی دولت بیدار خواب می بارد

9 ز گریه منع دل داغدار نتوان کرد ز گوهری که یتیم است آب می بارد

10 خیال روی که در دل گذشت صائب را؟ که دیگر از دم گرمش گلاب می بارد

عکس نوشته
کامنت
comment