1 دل صاف پروای محشر ندارد که دریاغم از دامن ترندارد
2 بساز ای خردمند با تیره بختی که دریا گزیری ز عنبر ندارد
3 شود تخته مشق هر خاروخس را چو دریا بزرگی که لنگر ندارد
4 شود خشک همچون سبو دست آن کس که باری ز دوش کسی برندارد
5 ز طعن خسان پاک گوهر نترسد رگ لعل پروای نشترندارد
6 دل روشن از انقلاب است ایمن ز طوفان خطر آب گوهر ندارد
7 نخواهد سرگرم دستار صائب که خورشید حاجت به افسر ندارد