- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مکن کوتاه در ایام خط زلف پریشان را که باشد ناگزیر از مد بسم الله دیوان را
2 ز آزار دل سرگشتگان بگذر که این خجلت ز میدان سر به پیش افکنده بیرون برد چوگان را
3 می روشن گهر میخانه را تاریک نگذارد چراغ از خون گرم خود بود خاک شهیدان را
4 بهار حسن خوبان آب و رنگ از عشق می گیرد که دارد تازه شور بلبلان زخم گلستان را
5 اگر دیوانه من آستین از چشم بردارد کند فواره خون گردباد این بیابان را
6 طراوت برد از سیمای گردون سینه گرمم سفال تشنه من ساخت دود تلخ، ریحان را
7 به زخم چرخ تن در ده که جز امید همواری نباشد مرهم دیگر، درشتی های سوهان را
8 منال از تلخکامی، رو به درگاه کسی آور که رزق مور می سازد شکرخند سلیمان را
9 در آن فرصت که در دیوانگی ثابت قدم بودم ز لنگر کشتیم بی بال و پر می کرد طوفان را
10 معطر شد در و دیوار از افکار من صائب اگر چه در صفاهان نیست بو، سیب صفاهان را