- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زبان کوتاه باشد آشنای بحر گوهر را بلندی حجت عجزست بازوی شناور را
2 به خون دل میسر نیست از دل آرزو شستن به آب تیغ نتوان محو کرد از تیغ جوهر را
3 مکن چون تنگ ظرفان شکوه از داغ سیه بختی که در طالع بهار بی خزانی هست عنبر را
4 کند یک جلوه گوهر پیش غواص و تماشایی رسد فیض سخن یکسان، سخن سنج و سخنور را
5 نیندیشد ز درد و داغ نومیدی دل عاشق که از آتش بود پروانه راحت سمندر را
6 من آن شیرین پسر را از پدر صائب برآوردم اگر طوطی ز بند نی برون آورد شکر را