-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر شوریده ز تسلیم به سامان گردد دل پریشان نشود دیده چو حیران گردد
2 از پریشانی دل خانه تن زندان است غنچه شو تا نفس تنگ گلستان گردد
3 از گشایش نبود بهره تهی مغزان را پسته پوچ محال است که خندان گردد
4 چه کشی تیغ به رخساره گلرنگ، که خط کافری نیست که از تیغ مسلمان گردد
5 قمری از سرو به زنهار برآرد انگشت در ریاضی که نهال تو خرامان گردد
6 در کف آه بود بست و گشاد دل من ابر از باد شود جمع و پریشان گردد
7 نرسد شهر به داد دل مجروح، مرا خوش نمک زخم من از شور بیابان گردد
8 دل تسلی شود از دست نوازش صائب بحر ساکن اگر از پنجه مرجان گردد