1 دامن خود را کشید آه سرو ناز از دست من آه کان آهوی وحشی جست باز از دست من
2 از ره بیچارگی می آرمش در دام خویش گر به گردون می رود آن چاره ساز از دست من
3 از ادب هر چند کوتاه است دست جرأتم چاک ها دارد چو گل دامان ناز از دست من
4 صید من وحشی است، بی زحمت نمی آید به دست صد الف بر سینه دارد شاهباز از دست من
5 از غبار خاطرم آیینه ها دربسته شد سنگ بر دل می زند آیینه ساز از دست من
6 گریه شادی مرا از وصل او محروم کرد برد وسواس وضو وقت نماز از دست من
7 بس که پیچیدم به فکر زلف، صائب روز و شب بر جنون زد خامه معنی طراز از دست من
دیدگاهها **