1 نمک به دیده غفلت کن از سفیده صبح که صد کتاب سخن هست در جریده صبح
2 ما ز جامه احرام را کفن زنهار مشو چو مرده دلان غافل از سفیده صبح
3 ازان سفینه خورشید آسمان سیرست که بادبان کند از پرده های دیده صبح
4 چو آفتاب بود گرم، نان راهروی که روزیش بود از سفره کشیده صبح
5 بیاض سینه روشندلان رقم سوزست ستاره نقطه سهوست بر جریده صبح
6 به سوزن مژه آفتاب هیهات است رفوپذیر شود سینه دریده صبح
7 مرا که با دل شب راز در میان دارم چه دل گشاده شود صائب از سفیده صبح؟