1 سالک از منزل نزدیک شکایت دارد شوق را سست کند ره چو نهایت دارد
2 تشنه تیغ فنا راست سپر ابر بلا شمع آتش به سر از دست حمایت دارد
3 استخوانش اگر از دوری ره سرمه شود عاشق از یار همان چشم عنایت دارد
4 آتشی در ته پا هست اگر رهرو را هر گیاهی به رهش شمع هدایت دارد
5 تاک از گریه مستانه به میخانه رسید گریه ای کز سر دردست سرایت دارد
6 سود سودای محبت همه در نقصان است ساده لوح آن که تمنای کفایت دارد
7 اول سیر و سلوک است به دریا چو رسد گر به ظاهر سفر سیل نهایت دارد
8 صائب اندیشه انجام نیارم کردن بس که آشفته مرا فکر بدایت دارد
دیدگاهها **