1 صباحت آب در گلزارش از جوی گهربسته نزاکت رشته جان را بر آن موی کمر بسته
2 سری از کوچه هر رگ برآورده است مژگانش ز شوخی تهمت خون بر زبان نیشتر بسته
3 پریشانان همه جمعند و آن نازک میان حاضر که غیر از زلف، دیگر طرف ازان طرف کمربسته؟
4 نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟ که چون بادام آوردند در باغم نظربسته
5 برآورده است از دل جوش چندین عقده مشکل ما کمربسته ) گمان ساده لوحان این که (
6 نفس از سینه مجروح چون زخمی برون آید که آب چشمه پیکان سپهرم در جگر بسته
7 همانا دل شکست از من درین دریا حبابی را که چندین صف کمر در کشتنم موج خطر بسته
دیدگاهها **