1 به نومیدی گره از کار سالک باز میگردد نفس چون سوخت در دل شهپر پرواز میگردد
2 چه نقصان در وفای عاشق از پرواز میگردد؟ نگه هرجا رود آخر به مژگان بازمیگردد
3 اگر صدبار میسوزد سپند بیقرار ما همان از گرمخونیها به آتش بازمیگردد
4 به رهبر نیست حاجت بیقراران محبت را شرر محو فنا از گرمی پرواز میگردد
5 صدف از شوخی این گوهر شهوار مجمر شد کجا مهر خموشی پرده این راز میگردد؟
6 اگر شمشیر بارد بر سرش بالا نمیبیند به روی هرکه چون منصور این در باز میگردد
7 نسیم حسن بیپرواست، خودداری نمیداند به کنعان میرود هردم ز مصر و بازمیگردد
8 قیامت گر برانگیزد غبار خط ز رخسارش کجا بیدار چشم او ز خواب ناز میگردد؟
9 چو طوطی هرکه دارد در نظر آیینهرویی را به اندک فرصتی صائب سخنپرداز میگردد