1 آبرو رامی برد از چهره اظهار طمع ابر آب روی مردان است گفتار طمع
2 خواری روی زمین خاری است از دیوار او زرد رویی یک گل است از طرف دستار طمع
3 در زمینش گر گل بی خار کارد باغبان خار دامنگیر می روید ز گلزار طمع
4 خستگان راهست پرهیزی به هر عنوان که هست می کند پرهیز از پرهیز بیمار طمع
5 می توان جستن به مکرو حیله از قید فرنگ نیست امید رهایی با گرفتارطمع
6 از بریدن و ز گسستن چون رگ سنگ ایمن است حرص بندد برمیان هرکه زنار طمع
7 چون میان روز روشن خواهد از مردم چراغ؟ روز را گر شب نمی داند سیه کارطمع
8 حاصلش نبود بغیر از برگ سبز سایلان در دل هرکس دواند ریشه زنگار طمع
9 صائب از بی آبرویان تا توانی دور باش کز برص مسری تر افتاده است ادبار طمع