1 دلنشین افتاده است از بس که خط و خال او ریشه در آیینه چون جوهر کند تمثال او
2 حیرت آن روی آتشناک مهر لب شده است ورنه صد فریاد دارد هر سپند خال او
3 صورت دیوار می آید به جان بی نفس وقت بیرون آمدن از خانه در دنبال او
4 نیست چون تیر کمان سخت بر گردیدنش می دود هر کس ز خود بیرون به استقبال او
5 دور باش ناز او از بس غیور افتاده است سایه می آید به ترس و لرز از دنبال او!
6 می توان از نقش پای او شنیدن بوی خون بس که گردیده است چون عاشقان پامال او
7 روی خوبان دگر از باده رنگین گر شود چهره می می شود لعلی ز رنگ آل او
8 در مقام دلبری ساکن تر از مرکز بود گر چه آتش زیر پا دارد ز عارض خال او
9 قامت او گر به این عنوان کند نشو و نما زود خواهد گشت طوق قمریان خلخال او
10 می کند چندین دل آشفته را گردآوری صائب از هر حلقه ای زلف پریشان حال او
دیدگاهها **