- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هزار حیف که از رهگذار بی بصری نیافتم خبری از جهان بی خبری
2 درین بهار که فصل چراندن نظرست در آشیانه به سر بردم از شکسته پری
3 فغان که خرج زمین شد تمام در خامی ز سنگ حادثه، بارم چو نخل رهگذری
4 همان ز بیم شکستن به خویش می لرزد اگر چه شیشه بود در دکان شیشه گری
5 رسید بید به وصل نبات آخر کار به شکوه تلخ مکن کام خود ز بی ثمری
6 به نور عاریه فربه مشو که عمر هلال به یک دو هفته ز ایام می شود سپری
7 مخور ز دل سیهی بر دل سحرخیزان که هست تیغ دودم آه و ناله سحری
8 ز من توقع پیغام و نامه بی خبری است که عقل و هوش من از رفتن تو شد سفری
9 به آفتاب رسانید خویش را شبنم به نیم چشم زدن از طریق دیده وری
10 مسنج ساده رخان را به نوخطان، که بود صفای چهره بدیهی و حسن خط نظری
11 عیار حسن گلوسوز را چه می دانند؟ ندیده اند گروهی که چهره شکری
12 خبر چگونه توانم گرفت از دگران؟ که من ز خویش ندارم خبر ز بی خبری
13 دراز کن به اثر عمر خویش را صائب که هست مرگ دگر در زمانه بی اثری