- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خون مردم را چون آب آن لعل میگون می خورد آب را نتوان چنین خوردن که او خون می خورد
2 عشق مجنون را به خلوتگاه وحدت برده است ناقه لیلی عبث گردی به هامون می خورد
3 پای لیلی را نگارین می کند خوناب درد گر به سنگی در بیابان پای مجنون می خورد
4 برگ سبزی نیستم ممنون چرخ و انجمش مرغ در کنج قفس روزی ز بیرون می خورد
5 (سرو دلگیرست از بدگویی مرغان باغ هر چه ناموزون بود بر طبع موزون می خورد)
6 تا زماه نو فلک آرد لب نانی به دست از شفق هر شام صائب غوطه در خون می خورد